به نوعی، میس به نفع خودش خیلی خوب بود. ورزشکاری و اشتیاق او – به عنوان مثال. بازی استیکبال با بچه‌ها در خیابان‌های هارلم – درک او را به عنوان یک مرد-کودکی که بدون زحمت با مردان بالغ رقابت می‌کند تشویق کرد. او را “طبیعی” می نامیدند. اوه؟ هماهنگی استثنایی دست و چشم یک هدیه است. با این حال، هیچ چیز طبیعی در مورد تماس مداوم با یک خفاش گرد روی یک توپ گرد که به صورت عمودی و افقی با سرعت 95 مایل در ساعت حرکت می کند، وجود ندارد. از آنجایی که میس چیزهای خارق العاده را عادی جلوه می داد، تسلط و هوش او دست کم گرفته شد.

حتی به عنوان یک تازه کار، او به پایه دوم می‌رسید، علائم زمین گیر مقابل را رمزگشایی می‌کرد و به دوتایی جاینتز می‌گفت که، مثلاً، سوم در هر سکانس، علامت واقعی است. “غریزه” او در بیس دویدن در واقع یک مهارت بسیار خوب بود: با وجود اینکه او در میدان مرکزی بازی می کرد، قبل از بازی تمرینات درون زمین انجام می داد و به خود یادآوری می کرد که بازیکنان داخلی باید در کجا قرار بگیرند تا پرتاب های بیرون را قطع کنند. سپس هنگامی که او ضربه می خورد، اگر توپ های داخلی از موقعیت خارج می شدند، می توانست یک پایه اضافی بگیرد. گاهی اوقات در اوایل بازی، میز عمداً تاب می‌خورد و زمینی را که می‌توانست به راحتی به آن ضربه بزند را از دست می‌داد، در نتیجه او را تشویق می‌کرد تا در طول یک بازی مهم در اواخر بازی، زمین را پرتاب کند.