دیوید هندرسون و چارلی هوپر به درستی از آنچه وزارت دادگستری به عنوان “تحقیقات جنایی خود از شرکت مشاوره مک کینزی مرتبط با نقش گذشته آن در مشاوره به برخی از بزرگترین تولیدکنندگان مواد افیونی کشور در مورد چگونگی افزایش فروش” توصیف می کند، انتقاد می کنند.
گلن لوری “نقطه کور معنوی “منحنی زنگ” را نشان می دهد. (اچ تی آرنولد کلینگ) قطعه:
منظور من در اینجا بسیار فراتر از نگرانی در مورد چگونگی صحبت در مورد تفاوت های نژادی در IQ است. همانطور که در جاهای دیگر بحث کرده ام، علم اجتماعی زمانی خود را فریب می دهد که معتقد است درک مکانیکی آن از ذهنیت انسانی کل تصویر را به تصویر می کشد. پیشبینی مطمئن آینده توسعه انسانی از روی مجموعهای از عکسهای آماری، دانسته یا ناآگاهانه، تحقیر کردن چیزی است که ما را انسان میسازد: ذهن، روح ما، اراده آزاد ما، توانایی ما برای ساختن و بازسازی زندگیمان ما خواهیم کرد. تفکر سازنده در مورد چنین چیزهایی فقط حوزه علوم اجتماعی نیست. تلقی این گونه مسائل روحی بشری صرفاً به عنوان پدیده ای از فرآیندهای اجتماعی مادی، نوعی غرور انضباطی را نشان می دهد. این خطر دری را به روی بدبینی های بی دلیل در مورد آینده توسعه انسانی باز می کند.
مایک مانگر در ارزیابی خود از جوزف استیگلیتز (و پل کروگمن) درست است. سه برش:
این مفهوم «نظم نوظهور» یا «نظم خود به خود»، با شبکه ای از توافقات الزام آور و ساختارهای اجتماعی سازمان یافته، در قلب بحث سرمایه داری قرار دارد. نیاز به چنین نظمی (حداقل) از زمان روشنگری اسکاتلند، زمانی که دیوید هیوم، آدام اسمیت، آدام فرگوسن و دوگالد استوارت پایههای فکری یک سیستم حقوق مالکیت و حقوق مالکیت را ارائه کردند که زمینهای را ایجاد کرد، به رسمیت شناخته شد. فعالیت تجاری باعث ایجاد ثروت و توسعه تقسیم کار می شود.
همه اینها چه ربطی به کتاب جوزف استیگلیتز دارد؟ راه آزادی? تقریباً هیچ به نظر نمی رسد و این یک مشکل بزرگ است. استیگلیتز میخواهد ادعا کند – در واقع، این فقط یک ادعای بدون پشتوانه است – که هیچکس که از تجارت و بازار حمایت میکند، هرگز به مشکل قوانین فکر نکرده است.
چنین ادعایی در میان جدلگرایان سطحی – برای مثال نائومی کلاین، زفیر تچآوت یا توماس فریدمن – که تظاهر به جدیت فکری نمیکنند، به سختی تعجبآور خواهد بود. با این حال، هنگامی که دانشمندان شایسته و توانا سنت دستور ظهور را نادیده می گیرند، توضیح این امر دشوارتر است. به طور خاص به دو اقتصاددان برنده جایزه نوبل، جوزف استیگلیتز (2001) و پل کروگمن (2008) اشاره می کنم. بگذارید در ابتدا واضح بگویم: هم استیگلیتز و هم کروگمن از نظر عقل و توانایی به عنوان اقتصاددان بسیار از من پیشی می گیرند. وقتی کارهای آنها را به عنوان حرفه ای می خوانم، همیشه تحت تاثیر قرار می گیرم و مطلع می شوم. کار استیگلیتز روی امور مالی عمومی و اطلاعات نامتقارن و کار کروگمن در مورد تجارت بینالملل و مقررات بینالمللی است و برای این رشته اهمیت زیادی دارد.
نه کروگمن و نه استیگلیتز در این مرحله از حرفه خود این کار را برای پول انجام نمی دهند. در عوض، آنها ادعای معروف آدام اسمیت را ثابت میکنند که سلبریتیها، پس از چشیدن طعم شهرت، معتاد میشوند و حاضرند دست به تحقیرهای فکری فاحشتر بزنند تا به نفع افراد بیاهمیت باقی بمانند.
…..
استیگلیتز و حواریونش کسانی هستند که خواهان رهایی…دستگاه دولتی زور هستند! حاکمیت قانون، حقوق مالکیت و پیشفرض به نفع رفاه مصرفکننده در ضدانحصار، موانعی هستند که شمنها ما را به دنیایی بهتر هدایت میکنند. قانون اساسی باید تعلیق شود. توانایی شرکتها برای دفاع از خود با هزینههای کمپین باید محدود شود و اطلاعاتی که با ادعاهای “علمی” شمنها در تضاد است، باید دوباره برای منافع عمومی سانسور شوند. تمام قید و بندهای قانون اساسی که مانع از گسترش مقررات و اختیارات دولت اداری می شود باید برداشته شود.
استیگلیتز پس از دستیابی به آنچه انقلاب «سرمایه داری مترقی» می نامد، که در آن دولت نامحدود است، تصور می کند که رونق در مقیاس وسیع بازیابی خواهد شد. برای روشن بودن، او خود «سرمایه داری مترقی» را به عنوان «سوسیال دموکراسی جوان شده» تعریف می کند، یک تغییر نفس گیر در جهت گیری از یک جامعه سوداگرانه به نظامی که در آن تصمیمات توزیعی و درآمدی توسط اکثریت های سیاسی فیلتر شده از طریق نخبگان غیر منتخب گرفته می شود. مسیر رسیدن به این سیستم جدید دارای سه عامل توانمند است: تغییر به سمت «آموزش لیبرال»، محدود کردن قدرت اکثریتها برای توزیع مجدد درآمد و دارایی، و کنار گذاشتن افسانه «استثناگرایی آمریکایی».
…..
اما برای استیگلیتز تنها یک «راست» همگن، شسته نشده و بی سواد وجود دارد و منطقی است که مخالفت با آموزش، حمایت از جداسازی جنسیتی و حمایت سرسختانه از تجارت را جمع کنیم. جدی گرفتن چنین ضایعات سطحی و متمایل به سختی است.
جان استوسل به درستی در مورد بدهی فزاینده دولت ایالات متحده هشدار می دهد.
مجله ی وال استریت هولمن جنکینز، مقاله نویس، درباره کووید توضیح می دهد که “گسترش فوق العاده سریع آن از همان ابتدا به ما گفت که ویروس غیرقابل توقف و احتمالاً در آزمایشگاه اصلاح شده است.” قطعه:
آزمایش، ردیابی و قرنطینه بیهوده و بی فایده بود، زمانی که 90 درصد عفونت ها گزارش نشده باشند. استفاده از ماسک بدون شک باعث مرگ برخی از افراد آسیب پذیر شده است زیرا آنها معتقد بودند که ماسک از آنها محافظت می کند.
این حرکات نمایشی سیاسی بود، زیرا ویروس راه غیرقابل اجتناب خود را در میان مردم باز کرد، زیرا سیاستمداران در تلاش بودند تا نشان دهند که چقدر جسورانه در تلاش برای متوقف کردن آن هستند.
این یک نمایش دست تکان بود، فوقالعاده پرهزینه و عجیب. و گزارش های اصلاحی از مطبوعات ما کم بود. محور حماقت ما بتسازی رسانههای خبری از «تعداد موارد تأیید شده» احمقانه بود، که باعث شد ویروس کشندهتر، نادرتر و قابل توقفتر از آنچه بود به نظر برسد، و توجیهکننده هزاران اتهام رسانهای علیه هر سیاستمداری که به نظر میرسید به اندازه کافی متعهد نیست. برای متوقف کردن آن
جورج ویل ویلی میز بزرگ را به یاد می آورد. قطعه:
به نوعی، میس به نفع خودش خیلی خوب بود. ورزشکاری و اشتیاق او – به عنوان مثال. بازی استیکبال با بچهها در خیابانهای هارلم – درک او را به عنوان یک مرد-کودکی که بدون زحمت با مردان بالغ رقابت میکند تشویق کرد. او را “طبیعی” می نامیدند. اوه؟ هماهنگی استثنایی دست و چشم یک هدیه است. با این حال، هیچ چیز طبیعی در مورد تماس مداوم با یک خفاش گرد روی یک توپ گرد که به صورت عمودی و افقی با سرعت 95 مایل در ساعت حرکت می کند، وجود ندارد. از آنجایی که میس چیزهای خارق العاده را عادی جلوه می داد، تسلط و هوش او دست کم گرفته شد.
حتی به عنوان یک تازه کار، او به پایه دوم میرسید، علائم زمین گیر مقابل را رمزگشایی میکرد و به دوتایی جاینتز میگفت که، مثلاً، سوم در هر سکانس، علامت واقعی است. “غریزه” او در بیس دویدن در واقع یک مهارت بسیار خوب بود: با وجود اینکه او در میدان مرکزی بازی می کرد، قبل از بازی تمرینات درون زمین انجام می داد و به خود یادآوری می کرد که بازیکنان داخلی باید در کجا قرار بگیرند تا پرتاب های بیرون را قطع کنند. سپس هنگامی که او ضربه می خورد، اگر توپ های داخلی از موقعیت خارج می شدند، می توانست یک پایه اضافی بگیرد. گاهی اوقات در اوایل بازی، میز عمداً تاب میخورد و زمینی را که میتوانست به راحتی به آن ضربه بزند را از دست میداد، در نتیجه او را تشویق میکرد تا در طول یک بازی مهم در اواخر بازی، زمین را پرتاب کند.