… برگرفته از صفحه 176 نسخه اصلی 1937 کتاب والتر لیپمن که گاه بسیار ناقص اما عمیقاً روشنگر و مهم است. جامعه خوب:
بازار چیزی نیست که توسط تاجران و دلالان برای سود خود یا توسط اقتصاددانان کلاسیک برای لذت فکری خود اختراع شده باشد. بازار تنها روش ممکنی است که از طریق آن می توان نیروی کار را که به تخصص های جداگانه تقسیم شده است به کار مفید تبدیل کرد.
DBxاین حقیقت توسط اورن کاس، لینا هان، رابرت لایتیزر و دیگران درک نشده است، آنها استدلال میکنند که هدف نهایی فعالیت اقتصادی منحصراً ارضای خواستههای مصرفکننده نیست، بلکه دربرگیرنده یا حتی تحت سلطه نیاز به از افراد در نقشهای خاصی که اتفاقاً بهعنوان تولیدکننده مشغول هستند یا میخواهند آنها را ایفا کنند، محافظت کنند.
افرادی که مرکزیت حاکمیت مصرف کننده را انکار می کنند – افرادی که به عبارت دیگر، مرکزیت استاندارد رفاه مصرف کننده را انکار می کنند – منظور از «مصرف» را به درستی درک نمی کنند. این اولین اشتباه آنهاست. با تفسیر حمایت از حاکمیت مصرف کننده به عنوان حمایت از پرخوری غیرمسئولانه و نزدیک بینانه یا دنبال کردن بی روح برای لذت های سطحی، «ضد مصرف کننده ها» (به قول من) از پذیرش این موضوع که «طرفدار مصرف کنندگان»، از آدام اسمیت به بعد، کاملاً خودداری می کنند. به وضوح منظور از “مصرف” چنین چیزی نیست. منظور اسمیت و دیگر «مصرفگرایان» از «مصرف»، تعقیب افراد برای هر هدفی است که افرادی که کار و تولید میکنند از طریق کار و تولید خود به آن دست مییابند. مصرف کننده، نه از نظر تحلیلی و نه در عمل، صرفاً همان سیباری است که برای قمار، ناهار، نوشیدن و سرگرمی های نفسانی به لاس وگاس می رود. همچنین کاربر یک کارتون تند و تیز نیست که خود را تا لبه گور کار کند تا فقط یک مک منسیون در حال افزایش پر از ریزه کاری های روزافزون بسازد.
البته مصرف شامل غذا، پوشاک و مسکن می شود. اما فراتر از این نیازهای فیزیکی اولیه، «مصرف» میتواند – و تقریباً برای هر کسی که بالاتر از معیشت زندگی میکند – شامل رضایتهای نامشهود نیز میشود: اوقات فراغت با خانواده، دوستان، و همسایگان. تسلط بر یک آلت موسیقی یا یک زبان خارجی صرفاً برای لذت بردن از آن؛ کمک به هزینه های تحصیل فرزندان و نوه ها؛ کار در شغل خاصی که بالاترین درآمد نقدی موجود را ندارد، اما مزایای غیرنقدی به ارزش بیشتر از درآمد نقدی از دست رفته ارائه میکند. سفری که روح و ذهن را غنی می کند – این لیست می تواند بسیار گسترش یابد.
درک آنچه که ضد مصرفکنندهها در مورد معنای مصرف درک نمیکنند، دومین نقص را در مورد ضد مصرفگرایی آشکار میکند: آنها همچنین درک نمیکنند که تنها راه عملی برای تعیین اینکه چه استفادهای از منابع بیشترین بهرهوری را دارد، اجازه حداکثر آزادی برای مردم است. کسانی که درآمد کسب می کنند تا آن درآمد (اما فقط آن درآمد) را به دلخواه خرج کنند. کسب درآمد وسیله است؛ مشخص بودن خرج درآمد، تا آنجا که این مخارج به طور مصنوعی توسط تهدید اجبار مهار نمی شود، اهدافی را که درآمد گیران دنبال می کنند آشکار می کند.
در جامعه ای با تقسیم کار، هر یک از ما به طور غیرمستقیم آنچه را که می خواهیم مصرف کنیم تولید می کنیم. ما با تولید مستقیم آن کالاها و خدماتی که در آنها مزیت نسبی داریم، آنچه را که می خواهیم مصرف کنیم، برای خودمان «تولید» می کنیم. سپس این محصولات را به افرادی که می خواهند آنها را بخرند می فروشیم. سپس از درآمدی که به دست می آوریم برای به دست آوردن آنچه می خواهیم استفاده می کنیم. نتیجه این است که اگر سام مانع از خرج کردن آدام از درآمد خود به انتخاب آدم شود، سام بهرهوری آدم را کاهش میدهد. او این فرصت را از آدام دریغ میکند که از تلاشهای سازندهاش بیشترین بهره را ببرد.
در این مرحله، سم اعتراض میکند که خریدهایی که مداخلات او (سام) آدام را مجبور به انجام آن کرده است، به لینا و رابرت اجازه داده است تا برای ایجاد نتایجی که لینا و رابرت میخواهند کار کنند. سام اعتراف می کند که مداخله او مصرف آدام را کاهش داده است، اما سام اصرار دارد که مصرف اهمیت کمتری نسبت به تولید دارد. و (سم ادامه می دهد) به تولید اضافی که اکنون لینا و رابرت به دلیل تلاش های نجیب سم برای کاهش مصرف خودخواهانه آدام انجام می دهند، نگاه کنید. سام به خاطر خرد و بلوغش به خود تبریک میگوید – برای اینکه از طریق پست فرضیه سادهلوحانه نئولیبرالهای ماتریالیست ببیند که تنها چیزی که مردم به آن اهمیت میدهند، ارضای حداکثری خواستههای نفسانیشان است.
سام که اینقدر درگیر تبریک گفتن است، حداقل چهار واقعیت کلیدی تجربی را از دست می دهد. اولین واقعیتی که او از دست می دهد این است که ترتیب دادن به لینا و رابرت برای تولید ابزارهایی که می خواهند تولید کنند، باعث می شود که همشهریانشان رز و فردریک کمتر برای تولید وسایلی که می خواهند کار کنند. آنها مایل به تولید سام به رز و فردریک اهمیتی نمیدهد، زیرا با ندیدن آنها، آنها نیز او هستند، غیر واقعی و در نتیجه بیاهمیت.
واقعیت دومی که سام از آن غافل است، همان چیزی است که قبلاً ذکر شد: مداخلات سام با کاهش ارزش بسته کالاها و خدماتی که آدام می تواند ثمره کار خود را با آنها مبادله کند، ارزش تلاش آدام را کاهش می دهد. مداخلات سام باعث می شود آدام بهره وری کمتری داشته باشد.
واقعیت سومی که از توجه سام دور است این است که قیمتهای بازار توسط آزادی تجارت تعیین میشود – آزادی افرادی که درآمد کسب میکنند تا درآمد خود (و فقط درآمدشان) را به دلخواه خرج کنند، و آزادی کارآفرینان و سرمایهگذاران برای ورود و صنایع خروج با انتخاب – بهترین منابع اطلاعاتی موجود در مورد استفاده از منابع کمیاب، از جمله نیروی کار، بیشترین بهره وری را دارند.
واقعیت چهارمی که سام از دست میدهد این است که اگر لینا و رابرت واقعاً برای فرصت کار بیشتر (یا ایمنتر) در تولید گجتها ارزش قائل هستند، میتوانند با موافقت با پذیرش دستمزد کمتر برای کار به عنوان سازندگان ابزار، به این نتیجه دست یابند. اما با حضور سم به طور رسمی در تصویر، لینا و رابرت می توانند از پرداخت هزینه برای ارضای این ترجیح خاص خود اجتناب کنند. سام آدام را مجبور میکند تا برای برآورده کردن ترجیحات لینا و رابرت پولی بپردازد. سام با وادار کردن او به پرداخت هزینه برای رضایت یکی از ترجیحات مصرف کننده لینا و رابرت – یعنی کار کردن در مشاغلی که از آنها رضایت شخصی می گیرند، ارزش خروجی آدام را کاهش می دهد، اما این منجر به تولید محصولی می شود که آدام و سایر همکارانش تولید می کنند. شهروندان حاضر به پرداخت داوطلبانه نیستند.
سام خود را عاقلتر، بالغتر و هماهنگتر با طبیعت غنیتر انسان میداند تا افرادی که با تحقیر آنها را «نئولیبرال» یا «بنیادگرایان بازار» میخواند. سام تنها به این دلیل که نمیپذیرد یا نمیتواند استدلالهای بازار آزاد و تجارت آزاد را درک کند، به این خیالپردازی خودآزارانه میپردازد. او با ناتوانی در درک این مورد، مرد کاهی میسازد، آن را «تز بازار آزاد و تجارت آزاد» مینامد و سپس به نابودی آن میپردازد و از تشویق ستایشگرانه انبوهی از مردم به همان اندازه که او درباره تز آزادگی است، لذت میبرد بازارها و تجارت آزاد